سلام
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟
غایب نگشته ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را...
«با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را»
فرخی یزدی
گوئی که این غروب غم انگیز دشتها
از یاد رفته است
مانند صبحگاه مه آلود شهرها
بر باد رفته است...!